نمیدانم اصلاً که قبل و بعدی وجود داشت یا نه؟ معلوم بود پرندگان و شیرهای درنده همراه هم آفریده می شوند یا هر چیز برای خودش روز بهخصوصی داشت؟
شاید هم این قضیه اصلاً آنقدرها مهم نباشد. چیزی که مهم است، حداقل برای من یکی مهم است، این است که بالاخره شاعران آفریده شدند. جهان بدون آنها احمق بود. جهان بدون شاعر، فقط شاعر کم ندارد. جهان بدون شاعر، همه چیزش کم است. درختش کم است. دریایش کم است و ابرهایش هم کم هستند.
جهان بدون شاعر کودکانش کماند و آسمانش حتی اگر هفت طبقه باشد از آسمان بودن چیزهای زیادی کم دارد. جهان بدون شاعر، فقط خشک و بیروح نیست. شاعران فقط احساساتشان نیستند. شاعران چشمهایشان هستند و جهان بدون شاعر کور است. خودش را در آینه نمیبیند. عبور فصلها را نمیفهمد. «صدای پای آب» را نمیشنود.
شاعران حتی فقط چشمهایشان نیستند. آنها معنی جهاناند. جهان بدون شاعران بیمعنی است. پرنده از پرندگی خالی است در دنیایی که آنها نباشند و ستاره درخشندگیاش را از دست میدهد. یعنی دیگر ستاره نیست. و آدمها، آدمهای بیچاره، اگر شاعران نباشند چیزی از آدمیتشان کم میشود.
خدا فکر همه چیز را کرده است. جهان را در حالی آفریده که هستیاش را در قلب شاعران گذاشته است. و راستش را بخواهی، وقتی میگویم شاعران، دقیقاً منظورم کسانی هستند که جهان صدای شعرشان را شنیده است. نه فقط آنها که مشهورند. نه! آنها که حیات شاعرانهشان در دنیا ریشه کرده. رشد کرده و دنیا را تغییر داده است. کسی مثل حافظ. شاعری درست مثل حافظ که جهان را با شعرهایش دوباره آفرید. این درست همان کاری است که شاعران بزرگ میکنند. کاری شبیه کار خدا. آفریدن. خلق دنیا با کلمات. و چشمهایی که فقط مال آنهاست.
نمیتوانم جهان را بدون حافظ تصور کنم. جهانی که در آن شعرهای حافظ نباشند، جهانی خالی و تنها است. جهانی خالی از خودش، چرا که حافظ با کلماتش جهان را از خود جهان پر میکند. کار عجیبی است و فقط از دست شاعران برمیآید. این را هم از خدا یاد گرفتهاند. خدا که جهان را به همین راحتی نیافرید. خدا جهان را شعر گفت. کار عجیبی بود و فقط از دست خدا برمیآمد.
حافظ، زمان را طی کرده است. از سالها و قرنها گذشته. حافظ، مکانها و ذهنها را طی کرده است. هر یک از شعرهایش یک گوی بلورین است. دیوان شعرهایش جام جهاننمایی است به شکل کلمات. ما این جام جهاننما را در خانههایمان داریم. درست مثل جادوگران. فقط شاید هنوز بلد نباشیم چهطور از آن استفاده کنیم. باید این جام را در دست گرفت. آن را چرخاند. لمس کرد. دیدش. خواندش و در کار با آن ماهر شد. باید جادوگران جدیدی باشیم. جادوگران عصر خودمان و از این راز و رمزها سر دربیاوریم.
باید شعرها را بخوانیم. به حافظ نزدیک شویم. به هر بهانه دیوان حافظ را باز کنیم. گوی را بچرخانیم و در تصاویر دقیق شویم. به گذشتههامان نگاه کنیم و آیندهمان را ببینیم و حال امروزمان را بفهمیم.
گفتم: این جام جهانبین به تو کی داد حکیم؟
گفت: آن روز که این گنبد مینا میکرد!